مهر با الفبای روسی قدیم
بر روی یه سماور روسی قدیمی
واقع در یک عتیقه فروشی آشنا به قیمت یک و نیم میلیون تومن
تقدیم شده به حضرت پیمان / پیمانه
به خاطر اطلاعات خوب و دقیقشون از سماور روسی!
(کم پیدا میشن از این حضرات!)
مهر با الفبای روسی قدیم
بر روی یه سماور روسی قدیمی
واقع در یک عتیقه فروشی آشنا به قیمت یک و نیم میلیون تومن
تقدیم شده به حضرت پیمان / پیمانه
به خاطر اطلاعات خوب و دقیقشون از سماور روسی!
(کم پیدا میشن از این حضرات!)
باور کنین این معجون ربطی به علوم غریبه و فنون خفیه نداره!!!
فقط یه نوع جوشانده و دم کردنیه
یا به قول حضرت آزی "دمنوش"ـه
که گه گاه از برکاتشون مستفیض میشیم!
(دمنوشو عرض کردم!)
:)))
از بس ایشون از دمنوش نوشتن و عکس گذاشتن
واسه ما تداعی کننده همینا شدن!
والا...
+ بنگاه شادمانی ایشان! (کلیک!)
اینم برد موسسه ما
با خط مبارک بنده!
اولین ماهی که شروع کردم به سختگیری در مورد ساعات کاری محققان
اون عدد هم 42 ساعته که اراذل و اوباش تا چشم منو میدیدن چهار یا دوشو پاک میکردن!
این ماه رسوندمش به 91 ساعت
خرداد دیگه پوستشون کنده است!
محض اطلاع حضرت بیوتکنولوژیست
محقق و کاربر آینده موسسه!
:)))
+ آزمایشگاه حضرتشان! (کلیک!)
سوریه حلب
دیواره دور خندق قلعه دمشق
یه بگ پکر خارجی
تقدیم به خانم سین
آن دوست دیرین!
که پست هاشون زود به زود حذف میشن
حتی اونایی که خیلی دلانه در مورد عکاسی نوشته باشن!
+ عکاسخانه ایشان در بلاگفا (چیلیک!)
نمیدونم چرا قهوه ترک و اینا منو یاد ایشون میندازه!
:)))
پ.ن: منزل خواهرم
که همیشه با وعده قهوه و نسکافه و ...
منو گول میزنه و میکشونه خونش
واسه بچه داری و کمک بهش!
:(
+ آدرس کافه ایشان:
متاسفانه ایشون وب ندارن!
یه مدتی نوشتن
و چه نوشتنی...
و در اوج و با کوله باری تجربه رفتند.
میدان تیر فلان جا!
موقعی که مربی آموزش نظامی بودم!!!
هدیه به مهندس کماندو:
خانم مهندس!
که علاقه اش به سلاح و جنگ افزار تعجب و تحسین منو برانگیخت!
+ پادگان آموزشی ایشان (کلیک!)
این کتیبه رو که دیدم
یاد حبیب افتادم!
نمیدونم چرا!!!
یه وقفنامه سه چهار هزار ساله اس...
با کیفیت بهتر (اینجا)
من اونتاش نپیریشا
با آجرهای طلایی، نقره ای، سنگهای عقیق سیاه و سنگهای ... این پرستشگاه مطبق را ساختم
و به خدایان نپیریشا و اینشوشیناک از محله ی مقدس هدیه کردم.
کسی که آن را ویران کند و کسی که آجرهای آن را منهدم کند،
کسی که طلا و نقره اش را، سنگهای عقیق سیاه و سنگهای سپید و آجرهایش را بر دارد و به محل دیگری ببرد،
باشد که نفرین خدایان محله ی مقدس نپیریشا، اینشوشیناک و کیریریشا بر سرش نازل شود
و باشد که نسل او در زیر خورشید برچیده شود.
والا...
پ.ن: سوغاتی از چازنبیل شوش طی سفر نوروزی
+ لینک خانقاه حبیب (اینجا!)
ه.خ هم دیروز با خانوادش برگشت شمال!
بودنش یه جور
نبودنش یه جور
والا...