حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

پیام های کوتاه
آخرین نظرات

۳۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

۲۱
اسفند
واقعا هیشوخ هیچی بهتر نمیشه
فقط غول هر مرحله عوض میشه

+ غول مرحله آخر رو کسی دیده؟!
  • حاجی ره
۲۱
اسفند
خواهر بزرگه با کوچیکه وسط اتاق ایستادن و فیس تو فیس صحبت میکنن
من که میرسم حرفشونو قطع میکنن
بزرگه میگه
حاجی ما فکر میکنیم ازدواج کنی از دستت میدیم
واقعا این احساسو داریم که از دستت میدیم!!!
خواهر کوچیکه هم با تکون سر تایید میکنه...
  • حاجی ره
۲۱
اسفند
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • حاجی ره
۱۷
اسفند
معمولا روزها به اصرار خواهرم میرفتم خونه شون
و اونجا میموندم
خونه بزرگ
آروووم
با پذیرایی VIP
جایی که کسی کاری به کارت نداره

مادرم میگه
از ما فرار میکنی یا از خونه ما؟
من
از شلوغی
  • حاجی ره
۱۷
اسفند
موقع رفتن و جمع کردن وسایلم
خواهر بزرگم میگه
حداقل یه بار بخند که خندتو دیده باشیم...

+ چند روزی که خونه بودم
کلا اخمام تو هم بود
و ناراحت مشکلات خودم و دیگران و جهانیان!
  • حاجی ره
۱۷
اسفند
روز آخری که منزل پدری بودم
بابام میگه
پول نمیخوای بهت بدم؟
میگم
نه ممنون!
موقع رفتن یه پنجاهی بهم میده
میگه
حداقل اینو بگیر
میگم
بابا مجبورم کن باش کتاب بگیرم
میگه
نصفشو کتاب بگیر
  • حاجی ره
۱۳
اسفند
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • حاجی ره
۱۲
اسفند
خواهرم
طی دو جلسه
در فرصتی یکماهه
خواستگاری و عروسی اش
پریشب بله برون
دیشب عقد
امروز ناهار منزل همسرش...

الانم با دستای پر خرید اومد
و با خنده دس تکون میده و میگه
حاجی چرا تو تاریکی نشستی؟

اونوخ ما...

+ اللهم فرج عن کل مکروب
خوشبخت باشین...
  • حاجی ره
۱۲
اسفند
در خونه باز بود
دختر خاله ام اولین نفر منو دید
کوله پشتی به دست...
دوید تو
مادرم اومد بیرون
روبوسی و دست بوسی
وارد که شدم همه کل کشیدن!!!
تازه فهمیدم اومدم تو مجلس زنونه
همه غریبه بودن
به زور خواهرامو پیدا کردم
با داماد روبوسی کردم و تبریک
خیلی به دلم نشست داماد
خجالتی, آروم و نجیب
جعبه سوهانو دادم واسه سر سفره
یه پام بدجوری میلرزید!!!

+ نیم ساعت از عقد گذشته بود و من رسیده بودم
  • حاجی ره
۱۲
اسفند
ساعت دوازده شب
چند دقیقه ای نشستم با پدر به درد و دل
البته با سانسور فراوان
اینکه هعی میگه
چایی برات درست کنم؟!
رو مبل میخوابی یا پایین؟!
لحاف برات بیارم؟!
یعنی خیلی برام ناراحته...
  • حاجی ره