حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

پیام های کوتاه
آخرین نظرات

۱۰۷ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۶
مهر

تایید بیش از هشتاد کامنت را به خودم تبریک و تهنیت عرض میکنم!!!


پ.ن:

واقعاً خسته نباشم!

  • حاجی ره
۲۶
مهر

امروز میخوام منبر برم:


بعضی وقتا داشتن یه چیز (یا چیزها)ست که تو رو خوشحال و راضی میکنه

کمد شخصی که پره از ادوکلن های مختلف

عینک های ری بن و چند تا مارک دیگه

تبلت سونی با گوشی همرنگش

یه انگشتر عقیق یمن با رکاب دست ساز

لیوان مخصوص خودت که از هند خریدیش

دوره کامل کتابهای استاد فلانی

...

اما به نظرم بالاتر از اون اینه که 

بدون داشتن چیزی هم بتونی شاد و راضی باشی!

این که بتونی 

با کوچکترین چیز هم احساس شادی و رضایت کنی

مثل

یه شربت خنک با آبلیمویی که مادرت با دستای خودش گرفته

تلفن یک دوست که مدتهاست زنگ نزده

دیدن یک برگ زرد میون برگهای سبز گلدونت

لبخندی که تو خیابون به یه کودک میزنی

خنکای درب حرم که سفت! میبوسیش

...

همه اینا برمیگرده به تفکر و نگاه ما به دنیای اطرافمون

سالهاست که تونستم این نگاه رو تو خودم تقویت کنم

و از هرچیزی که دور و برمه لذت ببرم

در حالی که دیگران برای یافتن اون لذت سخت کار میکنن

و در آخر هم بهش نمیرسن

یا تنها واسه مدت کوتاهی اونو میچشن

و باز باید کار کنند و کار!!!

اسمشو هم گذاشتم:

اصاله الحال!

یعنی اصل بر لذت بردنه!

از سفید و سیاه

از زشت و زیبا

از کوچک و بزرگ

از ارزان و گران

از کم و زیاد

فقط بهره خودت رو ببر!

زیبایی و خوبی هاشو ببین

اگه نمیبینی کشفش کن!

اینجاست که دیگه فقط دنبال دریا و جنگلهای شمال نمیری

کویر هم زیباست با نمکزارهاش

دشت هم زیباست با سهره هاش

پشت بوم خونه هم زیباست با آرامش و سکوت شباش!

فقط باید دید!

نگاه کافی نیست

باید دید!!!


پ.ن:

ایده این پست با خواندن پست بسیار بسیار زیبای این دوست خوب ایجاد شد.


پ.ن:

تیتر این پست آیه 4 سوره ملک است!

  • حاجی ره
۲۵
مهر

1) امشب با همخونه ای رفتیم استخر قدس!


2) استخر جامعه المصطفی العالمیه! (طلاب خارجی!)


3) توی راه یه عالمه با همخونه ای گرام حرف زدیم

در مورد علامه طباطبایی و کارها و کتاباش و شاگرداش 

و اطلاعات رد و بدل کردیم.


4) نمازو رفتیم مسجد و بعد با دو کورس اتوبوس رفتیم تا فلکه جهاد!


5) با ماشین یکی از رفقا هم برگشتیم.

این رفیق طلبه رو هم هماهنگ کرده بودیم که با داداش دانشجوش اومد!


6) اول سونای خشک 

که بازسازیش کرده بودن

دفعات قبل اگه تنت میخورد به میخهاش

آخ آخ آخ...

الان دیگه هیچ میخی به چشم نمیخورد الحمدلله!

حسابی پوست سرو صورتمو ماساژ دادم

که از یکی از رفقا یاد گرفته بودم!


7) بعد سونای بخار

که این دفعه بخارش با بخور اکالیپتوس و نعناع؟! مخلوط شده بود

و خیلی عالی بود!

تا رفتیم تو این رفیق ما خیلی جدی به جمع گفت:

کی اینجا سیگار کشیده؟!

خخخخخخ

داشتیم حدس میزدیم که بوی چی میده!

من گفتم: دو سیب نعناع!!!


8) همخونه ای رو یه ماساژ مختصر دادیم!

نمیخواستم خودمو خسته کنم!

بعد خودم نشستم رو سکوی بالایی

و رفیقمونو نشوندم جلوم (پشت به من، سرش مقابل زانوهام!)

حسابی سر و صورت و گردنشو ماساژ دادم

خیلی حال کرده بود!


9) تیکه های بی تربیتی مورد هشت رو هم حذف میکنم

که متهم نشیم به بی ادبی!

والا...

(سری که درد نمیکنه استامینوفن نمیخورن که!!!)


10) بعد هم دسته جمعی پریدیم تو حوضچه آب یخ

و حسابی کیفور شدیم!

و توی آب یخ بنده یکی از فانتزی هامو واسه رفقا تعریف کردم

این که تو این حوضچه ها یه قالب یزرگ یخ بندازن!!!

و عآدم هعی ببرتش پایین

بعد ولش کنه که عین موشک بیاد بالا

و آب رو هم واقعا صفر درجه کنه!

والا...


11) همخونه ای زود اومد بیرون

و نشست لب حوضچه به صحبت کردن با من که خیال بیرون اومدن نداشتم

یه طلبه قد بلند و تپلی داشت رد میشد

گفت: نیفتی!

بعد هلش داد تو آب!!!

با سر افتاد تو آب یخ!

(حالا نه ما اونو میشناختیم نه او مارو! شوخی طلبگی همینه دیگه!)


12) موقعی که میخواستم از سونا و جکوزی برم واسه استخر

گفتم برم از قسمت عمیق شروع کنم!

اما اینقدر بدنم بیحس شده بود

و اعصابم ریلکس و به حال خود!

که هعی تلو تلو میخوردم

به حدی که خودم خنده ام گرفته بود

و غریق نجاتا هم به خنده افتادن!!!

قشنگ تا لبه استخر میرفتم و دوباره خودم کج میکردم که فقط تو آب نیفتم!

نمردیم و تلوتلو خوردن رو هم تجربه کردیم (البته از نوع شرعیش!)


13) هر چی شیرین کاری بلد بودیم انجام دادیم

خوابیدن کف استخر

خوابیدن رو آب و شنا کردن

پشتک زدن تو آب

رفتن ته استخر و از اونجا حباب درست کردن

(خیلی منظره قشنگیه وقتی اون حبابه 4 متر عمقو میاد بالا رو سطح!)

گذاشتن ساق پاهامون تا زانو و به طور کامل بیرون استخر

در حالی که خودمون تو آب بودیم و فقط سر و دستامون بیرون بود

و اینجوری چهار نفری مشغول صحبت بودیم!

(این حرکت از اختراعات خودمه! نمیدونم پوزیشنش رو فهمیدین یا نه!!!)


14) بعد از استخر هم اراذل رو دعوت کردم بستنی!

تمت بعون الله تعالی

  • حاجی ره
۲۴
مهر


تهرونی های تک خور خبردار:

نمایشگاه قهوه و کاکائوتون براهه!

تو روحتون!


پ.ن:

برید و مارو هم یاد کنید با یه فاتحه!!!

  • حاجی ره
۲۴
مهر


دبیرستانی که بودم

یه موقع با خودم گفتم "آخه تا کی؟!"

وسط امتحانای ترم بود و موقع زلزله بم

بی خبر از خانواده و دوستان، زدم رفتم بم!!!


طلبه که شدم

یه موقع با خودم گفتم "آخه تا کی؟!"

وسط درس و مشقای حوزه بود

بی خبر از خانواده و دوستان، زدم رفتم ترکیه و سوریه!!!

الانم که حاجاغام

هعی داره به ذهنم میزنه "آخه تا کی؟!"

...


پ.ن:

دوس دارم

هر چی پول دارم جمع کنم 

یه آپاچی بخرم

بزنم به جاده!


(مقصد میتونه اینجا باشه!)

  • حاجی ره
۲۴
مهر

هرچقدر دیروز حال داد

امروز بی خاصیت بود!

والا...


پ.ن:

خیلی بیقرارم!

خودمم نمیدونم چرا!

حوصله هیچ کاریو ندارم!!!

  • حاجی ره
۲۴
مهر

از پفک و خوراکی هایی که میخوردیم پست گذاشتیم

فرمودن: 

بس نیست اینقدر از هله هوله هل نوشتین؟! بکشید بیرون!!!

از ظرفهای نشسته مینالیم

میفرمایند:

انقد از ظرف شستن گفتی که والا شده مرثیه!


پ.ن:

کم کم باید پست ثابت بزنیم 

"آنچه شما خواسته اید!!!"

سفارش بگیریم و پست بنویسیم!

والا...

  • حاجی ره
۲۳
مهر

امشب یکی از چهار شبی است در سال که بیشترین فضیلت رو برای احیاء داره!

(لینک اعمال)


پ.ن:

ما هم بریم تا خود صبح، ظرف بشوریم!

والا...

  • حاجی ره
۲۳
مهر
پست ثابت: اجوبه المسائل و المطالب المهریه!
  • حاجی ره
۲۳
مهر

ساعت هفت صبح موبایل گرام رو سایلنت کردیم

و زدیم بیرون از خونه

هفت و نیم شب برگشتیم

دو تماس بی پاسخ

&

یه پیامک!


پ.ن:

یعنی اینقدر زنگ خور ما بالاس!!!

بعد من هعی میگم میخوام یه دفتر بزنم 

و اعلام مرجعیت کنم

دوستان میگن: نه! زوده!!!

والا...

  • حاجی ره