حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

پیام های کوتاه
آخرین نظرات

و من نعمره ننکسه فی الخلق...

جمعه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۴۷ ق.ظ
از بزرگترین حسرتهای زندگیم
نداشتن پدر بزرگ و مادر بزرگه...
نه پدری نه مادری

یادم بچه بودم
خونه مادربزرگم
همه دور کرسی نشسته بودن
من رفته بودم روی کرسی
به ذهنم گذشت:
یه روزی مادربزرگمو از دست میدم
و حسرت میخورم چرا بیشتر ندیدمش...
زل زدم به چهره مادر بزرگ
چند دقیقه ای گذشت
سنگینی نگاهمو فهمید
زل زد به چشمام
همینجور
بی هیچ صحبتی
چشم در چشم...

این عقده بزرگ باعث شده
همیشه با پیرمرد یا پیرزن هایی که جای پدربزرگ مادربزرگم هستن
ارتباط برقرار کنم...
باهاشون آشنا بشم
نقش یه نوه رو براشون بازی کنم
خلا عاطفی خودمو پر کنم
دعای خیرشون رو پشت سرم داشته باشم...

اولینشون پیرزنی بود ماشا الله نام!
دومی پیرمردی حاجی یدالله نام
چقدر به من لطف داشتن
که هر دو به رحمت خدا رفتند...
بعدها با پیرزن دیگری که ملای مکتب های قدیم بود
شایدم تنها بازمانده این صنف کهن!
در سفر زیارتی کربلا باهاش آشنا شدم
مسن ترین زایر اباعبدالله بود
که من بعنوان جوان ترین زایر عهده دار کارهاو روندن ویلچرش شدم...

با اینکه مرتب زمان و مکان رو فراموش میکنه
اما بعد از سالها که با خانواده عموم اومده بود مشهد
و منو دید همه چیو به یاد داشت
تا منو دید
پرسید: چرا اینقدر ریش ؟!
گفتم: آخوندم
گفت: چرا نگفتی که بهت اینقدر زحمت ندم...
پیرزنی که مچاله و در ویلچر بیش از ۱۸ کیلو وزن نداشت
اما هنوز سپاسگزار خدمت یه جوان بود...
همه یک صدا میگن:
حاجی تحویل بگیر! بیچاره مون کرد انقدر احوالتو پرسید...
بیشتر از یک ساعت من روی زمین و او روی پیلچر نشستیم به حرف
حرف هایی که فراموش میکرد و بارها همان ها رو تعریف میکرد
لقمه های کوچک نان و پنیر و چای شیرین به دستش دادم و به صحبتهاش گوش...
حرفی زد که دلمو سوزوند:
وقتی که مردم هم, سرم بیا...

+ شاید وقتی بیشتری ازشون گفتم...

پ.ن:
امام صادق علیه السلام که امشب شب شهادتشونه فرمودند:
کسی که شب جمعه ده نفر از اموات مومنین رو یاد کنه
خداوند بهشت رفتنشو واجب میکنه!

اللهم اغفر للمومنین و المومنات
والمسلمین و المسلمات
الاحیا منهم و الاموات
تابع بیننا و بینهم بالخیرات
انک مجیب الدعوات
روزی بیست و پنج بار ثواب بسیار زیادی داره
دعای همیشگی قنوتهایم...



  • ۹۳/۰۵/۳۱
  • حاجی ره

نظرات  (۲۵)

ما م بچه بودیم نسبت به خونواده مون همچین حسایی داشتیم...
بعد مثه شما نمی شستیم نگاشون کنیم که!
می رفتیم اول گریه می کردیم!!! بعد میومدیم بیرون نگاشون میکردیم و کلی مهربون میشدیم اصن...

مامان و بابای مامانمو ندیدم...
اون موقع که اینو خوندم یاد اونا م کردم...
ممنون
منم دوران کودکی
در اوج وابستگی نبود عزیزانمو تصور میکردم
خیلی خوشم اومد از متنت
فکر میکردم فقط من خل ام!!!! 
هر وقت پیرمردی میبینم با نوش داره راه میره نمیتونم ازشون چشم بردارمو مثه گربه ها نیگاشون میکنم(ایکون الی که باز یادش افتاده) :(

همیشه حسرت داشتن پدربزرگ رو دلم میمونه


البته نعععععععع صوحیل هس:دی
حاجی!
حدیثی که گذاشتید
و اون دعای آمرزش رفتگان رو برا دوستام فرستادم
خدا خیرتون بده
الان این وب به درجه ای از

عرفان رسیده که

ساعت هاست آخرین نظراتش

فقط ۴تا کامنتیه

که من گذاشتم!!!!!!!!
آیکون خمیازه یه عده که عصر جمعه تو خونه ان ودارن چرت

میزنن وحوصله ی نظر گذاشتن ندارن

+آیکون یه عده دیگه که عصر جمعه ای رفتن باغ وبیرون

خلاصه یه جایی که خونه نباشن

+آیکون minهمیشه سرزنده که

براش عصر جمعه شنبه فرقی نداره!!!!!!!


بابا دلم پوسید از تنهایی تو این وب

یکی بیاد بگه اصلا چیکار میکنی :)))))

اینجا یکه وتنها!!!!!
سلام  وااااای اشک

تو چشمام جمع شد:(

الانه که گریه ام بگیره .

خدا امواتتون رو بیامرزه.

....
حاجی
ایت الله  سید محمد وحیدی شبستری رو میشناسی؟
حاجی منم عاشق این پیرزن پیرمردام اصن
ولی یه چیزی بگم..
من یه روز داشتم میرفتم خونه مادربزرگ دیدم یه پیرزن خم با چه مشقتی یه زنبیل قرمز پر خرید دستش بود و داشت میرفت..گفتم مادر بده من کمت کنم..اقا شاکی شد که چرا به من گفتی کمکت کنم مگه من چمه..گفتم مادر قصدی نداشتم دیدم سنگینه گفتم کمک کنم گفت نمیخواد..منم گفتم باشه و رفتم..کلی از هم دور شدیما اما بازم صداش میومد که چرا این به من گفت بارتو بردارم... خندم گرفته بود از دستش..
التماس دعا
سلام تو جاده ام تو جنگل گلستان یادتون بودم خصوصا نمازش
لبخند...
منم هیچوقت طعم داشتن پدربزرگی رو نچشیدم...
پدر مادرم 2 سالم بود فوت شد...و پدر پدرم اصلا به دنیا نیومده بودم...
مادر پدرمم همینطور...ولی مادر مادرم زندهَ س...با اینکه کم بهش سر میزنم اما خوشحالم که دارمش...80 و خرده ای سالشهُ همیشه برام دعاهای خوب خوب میکنه...بغض...

اما حاجی...اون پیرمردی که نوشتم یه حس قشنگ دیگه ای داشت...
شایدم چون پدربزرگ نداشتم اونُ پدربزرگم میدونستم...
کاش بود...تا براش چای دم میکردمُ باهم میخوردیم...اشک...
  • ๑فاطمـ ـه๑ ..
  • منم دارم یه همچین حسرتی رو ... 
    حسرت دیدن حاج آقای خونمون ... ( که بابای بابام بود ) که فکر کنم از وقتی رفت مکه و اومد شد حاج آقا ... 
    خیلی دلم می سوزه که ندیدمش .... من جنین شکم مادر بودم که فوت کرد ... 
    هنوز که هنوزه دلم می سوزه که دختر عموم دو سال اول زندگیش باهاش بود و اونقدر دوستش داشت حاج آقا .... 
    و من حسرت به دل موندم ... :(
    این نکته هایی که یادآوری می کنین خیلی می چسبه ... 
    دستتون درد نکنه ... 
    خیلی خیلی خیلی ... 
    خیلی ممنون ... :)
  • دوره خـــآنوم
  • دوسش دارم این دعا رو
    یادمه تو کتاب هدیه های آسمانی کلاس سوم ابتداییمون بودش از اون موقه حفظش کردم
    از این به بعد تو قنوتامون میخونیم :)

    +پدر بزرگ و مادر بزرگ داشتن خیلی خوبه خیلی
    حتی یادمه من 3 ساله م بود بابای مامانم فوت شد اونقد مهربون بود که هنوزم تنها خاطراتی که از اون وقتا یادمه برمیگرده به بابابزرگنم
    پدربزرگ و مادر بزرگ پدریمم سال هاست که ندیدم و نمیخوام که ببینم
    بقول شما سعی میکنم خلا عاطفیش با عمو زن عموی بابام پر کنم

    درود برحاجی
    سلام
    عرض تسلیت...
    خدا پدربزرگ مادربزرگ های شما رو هم غریق رحمت کنه...


    خانم بهرامی... دل میسوزونید؟! آقا امام صادق علیه السلام مزارشون داخل بقیع هست و حرم و بارگاهی ندارن! :(((
    ومن الله توفیق...
    اجرتون باخدا...

    :) یاد پیرزن لپ گلی شنگولی افتادم که تو ایستگاه اتوبوس یه سنگ مربع شکل آورده بود از کیفش بیرون و برام توضیح می داد که رفته قبر خریده برای خودش و اینم سنگ نشونش هست که داده تراشیدن برای نشون گذاشتن قبر که بچه هاش راحت موقع دفنش پیدا کنن جای خونه آخرتش رو!
    یه جورایی حسرت خوردم با دیدنش! آردش رو بیخته بود و الکش رو آویخته.. خوشحال و خشنود منتظر رفتن.. اون وخ ما چی؟ هنوز که هنوزه سرگردونیم!

  • بنای با ثوات
  • خیلی متن قشنگی بود...
    خوندمش...
    یادم بمونه بعد ها هم می خونم...

  • مهندس بهشت
  • دل بزرگی میخواد این کارا خدا اجرت لده حاجی
    بعد من میگم حاجی رو دوست دارم، میگن واسه چی!
    حاجــی خیلی عشقی ^_^

    +واقعا قدر خانواده و نزدیکانتون رو بدونید و تا زنده هستن براشون سنگ تموم بذارید
    وقتی رفیقم پدرش رو از دست داده بود (با این که خیلی با پدرش جور و مهربون بود) جوری بابت از دست دادن وقت ابراز پشیمونی میکرد و به خودش فحش میداد همه فکر کردن رفیقم باعث مرگ پدرش شده بود :(
  • آرزو بهرامی
  • سلام

    شهادت امام صادق (ع) رو به همه ذوستان تسلیت میگم

    ان شاءالله هرچه زودتر بریم زیارت حرم باصفاشون

    الهی آمین

     

    +پدربزرگ ها و مادربزرگ ها  "برکت" های زندگیمونن.

    برکت کم چیزی نیس!

    سلام؛ اگه خدا بخواد فردا ساعت۹ صبح راهی مشهدم!‏ خدا بخواد اونجا دعاهاتو جبران میکنم و به یادتون تو کافی شاپای پاساژ غدیر فیض کافی می برم! دلم میخواس دم باب الجواد موقع سلام دادن ؛ایضا موقع اشتردل خوردن براتون پست بذارم اما چند روزه بلاگفا نمیذاره پست بذارم! دعا کنید آقا بطلبه و برسیم'امشبم به نیابت از همه دوستان و به طور مخصوص شما و ته خطی سفارش زیارت کربلا دادم!‏ راستی رفتی نخودکی؟ یاسین خوندی؟
    ای بابا یه بار خواستیم ادای جوون ها و پرانرژی های وبلاگتون رو دربیاریما پاک ضایع شدیم رفت هوف همش تقصیر کد امنیتی بود وگرنه اول شده بودم
    1

  • خانوم وکیل
  • سلام
    25بار خونده شد
    توى وبلاگ قبلیتون گفته بودید ,  دعاى غریق  رو توى قنوت مى خونید, ازاون روز تقریبا همیشه خوندم و محال ی اد شما نیفتم لحظه ى خوندنش!
    داشتم فکر مى کردم با اینهمه باقیات صالحات که شما ازخودتون به جا گذاشتید و اینهمه دعایى که بدرقه ى راهتون مى شه,  انشاء الله عاقبت بخیر عاقبت بخیرید, شما
    التماس دعا حاجی آقا 
    :)
     

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی