حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

حاج آقا آخوند روحانی

مینی مالهای روزانه جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا آخوند روحانی

پیام های کوتاه
آخرین نظرات

م م 10208: الارمیا

دوشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۳:۳۲ ب.ظ
دوستانی که کتاب ارمیا از رضا امیرخانی رو خوندین
بیایین در موردش حرف بزنیم!
دوستانی هم که نخوندین
خب بخونین
واقعا خوندنیه...
  • ۹۳/۰۲/۰۱
  • حاجی ره

نظرات  (۳۵)

  • چیک اینجینیر ^_^
  • بلاخره خوندمش ^__^
    چقدر خوشحال شدم اِرمــــیا مهندس بود تازه غیر از ارمیا خیلیای دیگه هم که مهندســ بودن :)
    در عجبم شما چطور تونستید این کتاب رو تا ته بخونید تازه لذت هم ببرید عادم چه چیزا که نمی بینه و نمیشنوه والا O_o
    ارمیا رو هنوز نرسیدم بخونم .ولی قیدار رو خوندم . واقعا کتاب قشنگیه و سبک عجیبی داره !
    شخصیت قیدار خیلی جالب بود .
    اون " بیمه ی جون" چیز عجیبی بود .
    کلا من از ظرز تفکر امیرخانی تو این رمان خوشم اومد .
    مرسی:)
    جوجه خلاصه ات عالی بود...
    با تشکر...
    خیلی دلم می خواد بخونمش ...ولی هنوز نشده...:(
  • پیمان/پیمانه!
  • من نخوندم این کتاب رو پس نمی تونم نقد هم بنویسم:)
    شما هم حرف بزنید خب.
    ما حرف بزنیم شما گوش کنید؟ :)
    من دوم راهنمایی بودم که خوندم این کتاب رو.
    روم تاثیر داشت، ولی الان جزئیاتش یادم نیست که بخوام نقدش کنم.
    این حس بی نظیر بریدن از همه جا و رفتن به دل طبیعت،
     ( برای من شمالی، کویر این حس رو داره)، فوق العاده است.
    این بریدن لازمه، وقتی معیارها و مترهای همیشگی دنیایی که آدم توش هست،
    براش بی ارزش میشه و از بهشت خونه و دانشگاه و طبقه ی اجتماعی
    (بهشت یک اصطلاح روانکاوی برای توصیف مکان امن توی سفر زندگیه)
    میفته بیرون، لازمه که یک مدتی وقت بزاره و به دور از همه ی هیاهو ها به خودش بپردازه، خودش رو جستجو کنه. تو کتب قدیمی ما مثل مثنوی اومده که این سفر درونی اغلب با سفر بیرونی همراهه. علتش شاید این باشه که از نظر مردم قدیم، دنیای بیرونی ناشناخته تر از دنیای بیرون بود و کشف و شهود های بیرونی منجر به شناخت بهتر درون می شده، شاید هم نه!
    سفر زندگی انسان به اسطوره، الگو یا یک مراد احتیاج داره. ( یا به اصطلاح روانکاوی magician)  و چه الگویی بهتر از یک شهید که ارمیا مدتی هم باهاش همسنگر بوده و از نزدیک منش و نوع نگاهش به زندگی رو دیده. این داشتن الگوی زمینی آمال همیشگی بشر بوده، الگویی که از جنس خودمون باشه، از گوشت و خون باشه و حتی این فرصت رو داشته باشیم که از نزدیک یه مدتی باهاش باشیم. ( این بحث رو کوتاه میکنم و اسطوره شناسیش رو باز نمیکنم.)
    اوج داستان هم صفحات انتهاییه، جایی که ارمیا به مصطفی میرسه، یعنی بعد از اینمهه فراز و نشیب و این گفتگوهای درونی طولانی و سفر برای جستجوی خودش و .... به بهشتش میرسه، مثل یک قهرمان. ( بهشت و قهرمان هم اصطلاح روانکاوی هستن.)
    +مسیری که ارمیا طی میکنه برای پیداکردن خودش و برای رفتن راه درست فوق العاده ترسیم شده، اقلا برای من توی اون سن خیلی جالب بود و به نظرم تاثیر خوبی روم داشت.
    ++ من بعد اینهمه سال همینقدر یادم میاد. نقد هم بلد نیستم بنویسم که به ندای شما لبیک گفته باشم. نقدها و حرف های بچه ها رو میخونم و لذت میبرم. :)

    حرفففففف  را میزنیییییممممم :))))))
  • خانم هموستات
  • من تمام کتاباشونو خوندم اما بنظرم "منِ او "یه چیز دیگه ست.محشرِ
    بحث راه می اندازی!!بعد خودت نیستی؟!!!
    یه چیز دیگه هم یادم اومد:-)))
    هیچوقت دوست نداشتم،جای ارمیا باشم اما خیلی دوست دارم،تصمیم ارمیا رو بگیرمو همینجوری راه بیوفتم برم!!!!!!!!یکی از فانتزی هامه!!آرزوی  دست نیافتنی :-(
    البته جنگل های شمال نه!!!!روستاهای کویری رو ترجیح میدم :-)
    یه زمانی که حالم مثه ارمیا بود با تموم وجودم آرزو میکردم کاش من هم میتونستم برم تو یه جنگل و تا وقتی حالم بهتر بشه تنها و دور از آدمها اونجا بمونم ...

    .

    همه مادر ها با هم اشتراکاتی دارند

    همه ی مادر ها مثل هم هستند

    این هیچ ربطی ب پسرها ندارد

    پسرها هرکدام روحیه خاصی دارند

    اما مادر ها روحیه ای  مشترک دارند

    چیزی در روحیه شان وجود دارد که در همه ی انها مشترک است

    این همان چیزیست که ب معنای لغت مادر معنای خاصی میبخشد

    معنایی ک در کمتر کلمه ای وجود دارد

    بعضی کلمات جنسشان با بقیه فرق میکند

    مادر هم یکی از همان هاست

    مادر حتی اگر شهین باشد

    و پسر حتی اگر ارمیا باشد

    صورت ارمیا حتی اگر به سمت مادر نباشد

    مادر میتواند معنای لبخند ارمیا را بفهمد...


    *ارمیا-ص 116

    .

    علم میگوید ماهی به خاطر دور شدن از اب به دلایل طبیعی می میرد...

    اما هر کسی یک بار بالا و پایین پریدن ماهی  را دیده باشد،

    تصدیق میکند

    ک ماهی از بی ابی به دلایل طبیعی نمیمیرد...

    ماهی بخاطر آب خودش را میکشد...

    خشم...عجز...تنهایی...

    این ها لغاتی علمی نیستند...

    ارمیا ماهیه بی دستو پای حلال گوشتی شده بود روی زمین...


    ارمیا اون تیکه ای که در مورد پروژه تعویض سنگ مزار شهدا بود خیلی دردناک بود! الان تو شهرمون خیرسرشون مسئولان امر به فکر افتادن مثلا برای شهدا بارگاه و قبه و اینا درست کنن که گند زدن و مزار شهدا رو خراب کردن و بودجه اش رو بالا کشیدن و قبرها همون طور تخریب شده باقی موند...:(
    خوندیم اما سکوت میکنیمو گوش میدیم
    توضیحم از ارمیا اینه:

    ...
    من او، ارمیا، بی وتن، قیدار، جانستان کابلستان رو خوندم. من او رو بیشتر از بقیه دوست داشتم.
    خب این که من کلا قلم امیرخانی رو دوست دارم..
    جزو کتابایی هست که خوندنش رو به همه توصیه می کنم...
    ارمیا هم یکی از همین دوست داشتنی هاست...سال 88 این کتاب رو خوندم از یادمان شهدای هویزه خریدمش.. برای من خوندنِ کتابایِ امیرخانی یه لذتِ فوق العاده ای داره..
    ارمیایِ داستان رو دوست داشتم...
    من فقط "من او"ش رو دوست داشتم
    حتی قیدارش رو هم خوشم نیومد
    ولی خودش آدم دوست داشتنی ایه
    من از نزدیک دیدمش :)))
    حاجی؟؟؟؟!!!میای میگی بیاین بحث کنیییییییییم بعد خودت در میری؟؟؟؟!!!:|:|
    چرا با این طفل معصوما این کارو میکنی؟؟؟؟این انصافه؟؟نه اخه شما بگو این انصافه؟؟:|
    (شامل من نشد چون نخوندمش:دی)
    سلام نفس خانم.
    بله,اینکه میفرمایین هم کاملأ درسته!!!!البته اولین کارشون همین ارمیا بوده!!بعدناصرارمنی!ولی درکل اره.جزء کارهای اولیه شون بوده!!!!!
    این هم ,نظر شخصی و برداشتم بود!!لزومأ درست که نیست!!
    شاید از نظر شخص دیگه،اول داستان خیلی هم قوی و خوب بوده!!:)
    +داستان سیستان قشنگترین سفرنامه ای بود که خوندم;-)

    حاججججج عااااا قاااااااااااااااا شوماهم یاد گرفتیاااااااااااااااا!!!هرکامنتی که عشقت بکشه جواب میدی بقیه همینجوری الله بختکی تایید می شن منکه تازه تازه می خونمت از هز 5تا پستتم یکی رو می خونم کامنت توهمون یکیم کامنت میذارم ولی این مشتری دائیمیات خوبه ناراحت نمی شن خخخخخخخخخخ
    دل مردمونشکون حاجیییی اون دنیا سر پل صراط کلی دلو قلوه جلوتو میگیرن نمی زارن ردشیااااااااااااااااااااز ما گفتن بودخخخخخخخخخخ
    سلام خانم مهندس قضیه ی ”ناصر ارمنی ” فرق میکنه کلا،چون جزو کارای اولیه امیرخانی هست و به نظرم جزو تجربه های اولش هست ولی منم نصفه و نیمه رهاش کردم چون اصلا حال خوندنش نبود برام بعد از دو کتاب فوق العادش که ”داستان سیستان” و ”جانستان و کابلستان” بود/// با اینکه اینا سفرنامه بودن ولی در کل فضای داستانی ناصر ارمنی ناپخته بود بنظرم!
    حاجی خدا از رو زمین برت ندارهه!!این چه بحثی بود راه انداختی :-(
    نمیگی بچه های مردم امتحان دارن :-(,پورچونه هم هستن دوست دارن بیان!!:)))))
    همینو بگمو برم!!!
    حاجی,بنظرشما هم اول داستان خوب شروع نشده یا من اینجورحس میکردم؟!!!گنگ بود!!باردوم به بعد که میخوندی میفهمیدی!!فصل اولش رو!!
    اصن بنظرم کلن کتابهای امیرخانی,مقدمه و شروع خوبی نداره!!اواسطش عالی میشه!!آخرش کسل کننده!!!
    واسه همینم کتاب"ناصرارمنی"اش!!زیاد معروف نشد!والبته جالب هم نبود!!چون اول داستان که جالب نیست تا میاد اوج بگیره و به قسمتهای قشنگش برسه!!تموم میشه!!
    بنظرم داستانهای کوتاهشون خوب نیست!!!!!!!!!!
    فک کنم کوتاه نوشتن یه مهارت دیگه هم علاوه بر داشتن سبک ادبیاتی خوب میخواد!!!! 
    خوندم ولی متاسفانه خیلی یادم نیست داستانش
    میریمـ میـخـونیـمـ ؛ بعـد خـدمـت میـرسیمـ واسـه تـو سـرُ کلـه زدن :)
    داستان قشنگیه.
    بهترین قسمت داستان،بنظرم اونجایی بود که مسابقه فوتبال داشتن!!!
    حرصم داشت درمیومد :-((
    خیلی قشنگ دوستی های اونجا،با اینجا رومقایسه کرده بود!!!!!اونم قفط تو یه بازی!!!
    اونجایی هم که تو اتوبوسه وبامسافرا بحثش میشه!!اون قسمتشم قشخنگ بود:-)

    +فعلن همین!!!!فردا امتحان دارم!!برم بخونم!پس فردا میام یکم دیگه هم میگم!!!خیلی دوست دارم درمورد کتابی که میخونم باکسی،تحلیلش کنیم!!یا نقدش کنم.
    ولی معمولن دوستام که خوششون نمیاد از تیپ داستانا!!حالا عشقولی باشد شاید گوش بدن !!!
    خانواده هم که میگن این کتابا چیه میخونی!!!!!!!!!!
    اینه که کلن سکوت میکنم!!باخودم درباره کتابه صحبت میکنم:-D

    سلام جوجه مهندس. خلاصه ات خیلی خوب بود.
    آره کم کم میتونیم از بیوتن به منِ او و ازبه و کم کم تر به قیدار و اینا برسیم:دی
    اصلا هدف حاجاقا ارتقاء سطح دانش ادبیات ماست^^
    خواهش :)))))))
    ماریا جون میخوای شما نقدش کن تا حاجی بیاد و بحث کنه باهات؟!
    اصن تا حاجی بیاد ارمیا در بیوتن رو هم بخونیم کم نیاریم هوم؟!
    ععهههه خوب شد یادم انداختی مهندس.دستت طلا:)
    دوستان خلاصه داستان اینه بخونید با حاجی بحث کنید:

    دانشجوی جوانی برخلاف نظر خانواده‌ی مرفه‌اش، تصمیم می‌گیرد به جبهه برود. هنگام ثبت‌نام با جوانی به نام "مصطفی" آشنا می‌شود که رزمنده‌ای است از جنوب شهر تهران. این آشنایی تاثیر زیادی بر او می‌گذارد. آنها با هم به جبهه می‌روند و مصطفی در آنجا به شهادت می‌رسد و این اتفاق تأثیر شگرفی بر "ارمیا" می‌گذارد.
    پس از مدتی جنگ به پایان می رسد و ارمیا به خانه‌ی خود باز می‌گردد، ولی یاد و خاطره‌ی مصطفی هنوز با اوست. و در عین حال پایان جنگ و دوری از محیط معنوی جبهه‌ها دلتنگی‌اش را دوچندان می‌کند. ارمیا همیشه مصطفی را درنظردارد و نمی‌خواهد به جز یاد او چیزی به ذهنش خطور کند. در واقع مصطفی برای او نماد همه‌ی خوبی‌هاست.
    مجموعه این عوامل باعث می‌شود که حتی به دانشگاه خود که زمانی در آن جزو بهترین‌های رشته عمران بوده است بازنگردد، زیرا فاصله‌ی زیادی میان فضای جبهه و آنچه در جامعه می‌گذرد، می‌بیند و تحمل این تفاوت برای او غیرممکن است. دست آخر تصمیم می‌گیرد که به جنگل پناه ببرد.
    خانه‌ی پدرش را ترک می‌کند و در خطه‌ی شمال، در معدنی شروع به کار می‌کند. روزی خبر ارتحال حضرت امام(ره) را از رادیو می‌شنود؛ با شتاب به سوی تهران حرکت می‌کند و در مراسم تشییع پیکر مطهر امام در اثر ازدحام جمعیت جان به جان آفرین تسلیم می‌کند و در همان حال مصطفی را می‌بیند که آغوش بازکرده، او را به خود می‌خواند.

    ارمیا درطول داستان دائم به دنیای ناشناخته‌ها پا می‌گذارد. چه در بسیج، چه در جبهه و چه در شمال و معدن، دنیایی که قبلاً هیچ‌گونه اطلاعاتی درباره‌ی آن نداشته است. با اینکه فاصله‌ی آشنایی ارمیا با مصطفی تا شهادت او، بیش از شش ماه نیست؛ ولی همین همراهی کوتاه مدت، تاثیر عمیقی بر ارمیا می‌گذارد. به‌طوریکه عاشق می‌شود و عارف مسلک پیش می‌رود. دنیای خود را با مصطفی یکی می‌بیند و هرگز نمی‌خواهد از یاد او جدا شود.

    مصطفی، همچون پیر و مراد، در تمام زندگی او تسری یافته و جدایی‌ناپذیر است. کسی را مثل مصطفی نمی‌بیند و نمی‌یابد. او تنها موجود خاکی روی زمین است که می‌تواند به او اعتماد کند، چون او بیندیشد و مانند او زندگی کند. به همین دلیل، ناسازگار با هر وصلتی، منزوی و جامعه‌گریز می‌شود. از دوستان، خانواده، دانشگاه و شهر می‌برد و صحرا و کوه تنها مأمن او می‌شود. 

    با تشکر :)))
    به به
    اولین کتابی بود که از امیرخانی خوندم فک کنم 5-6 سال پیش بود.
    salam
    yani ma sokoot konim?
    سلام حاج آقا
    یعنی مباحثه و اینا؟
    خیلی مباحثه دوس دارم:)
    اونم با موضوع ارمیا و خصوصاً داشتن یه مصطفی:)
    به به!
    دقیقاً از چی ِ کتاب میخواهید صحبت کنید حاجاقا؟!
    ها ای یعنی ما که نخوندیم حرف نزنیم!!چرا خووو

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی